تعطیلات تابستانی و یه عالمه حرف

ساخت وبلاگ

چه دنیای کوچک و بی رحمی داریم

دیروز مراسم آقای حق پرست بود

پدر برادران مهران ، مهرداد و مهرزاد

یادش بخیر مرد بی آزار و مهربانی بود

الان از جمع 4نفره ما فقط بابای حمید کلانتری زنده است که انشاالله خدا بهش عمر باعزت بدهد

بابا سال 94 فوت کرد پدر فرشید رازبان سال 1400 و بابای مهردا هم امسال

نمی دونم باید به خاطرات زیبای گذشته نکاه کنم یا به آینده مبهم و ترسناک آینده

تعطیلات تابستانی دانشگاه هم تمام شد و بعد از دو هفته امروز اومدیم سرکار

خیلی تنبل شدم

اصلا حوصله کار کردن رو ندارم

درس نیوشا هم تموم شده و تسویه حسابش خورد به تعطیلات این هفته انشاالله کارهاش رو انجام بدهیم و انشاالله مدرکش رو زودتر بگیره ببینم کجا میتونم براش کار پیدا کنم

من اصولا مریض نمی شم ولی وقتی مریض میشم در حد نابودیه

یک هفته قبل از تعطیلات قلبم درد گرفت چهارتا بیمارستان رفتم و اکو و نوار قلب گرفتند

گفتند چیزی نیست تا اینکه دیدم کلیه ام درد میکنه چه دردی !!

رفتم بیمارستان هاشمی نژاد سی تی اسکن گرفتند دیدیم یه سنگ خیلی بزرگ دارم که باید سنگ شکن بشه

دو روز دنبال سنگ شکن بودم

در طی این چند روز چیزی که نمی خوردم هیچ همینجوری هم بالا می آوردم

دیگه کار به جایی رسیده بود که خون بالا می آوردم

خلاصه سنگ شکن کردیم دیدم این خون بالا آوردن تموم نمیشه

رفتم متخصص گوارش اندوسکوپی کرد گفت معده ات وحشتناک زخم شده

خلاصه 6 تا آمپول داد که هر روز یکی بزنم و مجدد بعد از یک هفته یه اندوسکوپی دیگه برای نمونه برداری

حالا چه شانسی آوردم

روز آخری که سرکار بودم یه دانشجو مراجعه کرد که حسابی کلافه بود هیچ کسی جوابش رو نمیداد و آخر سر به من مراجعه کرد با اینکه براش توضیح دادم که کارش به من ارتباطی نداره ولی با این حال دلم سوخت چون اینجا واقعا خیلی از همکاران جواب نمی دهند

برای همین رفتم دنبال کارش واقعا هم کار خاصی نبود و یه جواب بله و خیر داشت

اومد توی اتاقم ازم تشکر کرد و گفت بخدا سرم خیلی شلوغه توی بیمارستان ... کار میکنم و هر روز برای همین یه جواب گرفتن میام دانشگاه

گفت اگه کاری توی بیمارستان داشتید در خدمت هستم گفتم آخه شما نیروهای مسلح هستید و ما تامین اجتماعی فکر نمی کنم کار من به شما بیفته البته یه دکتر خیلی خوب توی همون بیمارستان هست که واقعا برای نیوشا معجزه کرد البته ما مطبش رفته بودیم که نزدیک خونه بود

بهش گفتم دکتر فلانی رو میشناسی

گفت بله گفتم حالا شماره ات رو بده کاره دیگه یه موقع میبینی لازم شد

شماره اش رو داد

به دو روز نکشید که مشکل گوارش من شروع شد و هرچی به منشی دکتر زنگ میزدیم وقت نمی داد

یک دفعه یاد این دانشجو افتادم زنگ زدیم بهش به 5 دقیق نکشید که زنگ زد و گفت به دکتر زنگ زدم گفت همین الان بگید بیاد مطب

خلاصه خیلی جالب بود طی این دو هفته هم دائم پیام میده و جویای احوال من هست

میگن با هر دستی بدی از همون دست میگیری

یه یک هفته ای هم رفتیم اصفهان و حسابی خوش گذشت

خیلی حرف زدم

خلوتگاه من و دل...
ما را در سایت خلوتگاه من و دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jafari277a بازدید : 119 تاريخ : شنبه 26 شهريور 1401 ساعت: 22:48