کوه به کوه نمی رسه

ساخت وبلاگ

سال 79 بودکه رئیس صندوق رفاه دانشجویی شدم کلی برو و بیا داشتم

تا سال 81 که مدیرکل مالی عوض شد و آقای ... شد ذیحساب و مدیر کل مالی واحد.

ما 5 تا رئیس اداره بودیم سه نفر زن و دو نفر مرد اون یکی هم سن بابا بود ولی خانمها همسن و سال من بودند

روزهای اول که اومده بود من از رفتارش خوشم نیومد خب طبیعی هم بود تازه از شهرستان اومده بود و شده بود مدیرکل امور مالی کلی نیرو زیر دستش بودند

حساب و کتاب یک واحد دانشگاهی در اختیارش بود. رفتم پیشش و بهش گفتم اگر اجازه بدهید من دیگه توی این اداره نباشم

گفت من توی این همه رئیس اداره فقط با تو راحتم نمی خوام جایی بری

این گذشت در ادامه با هم خیلی اختلاف نظر داشتیم یه کارمند داشتم اسمش محمد که بچه فومن بود. خب از حق نگذریم گیلانیها یه کم زیر آب زن هستند و

مازندرانی ها با گیلانی ها خوب نیستند.

محمد تازه دانشگاه قبول شده بود کجا ؟؟؟؟ کاشمر

چی ؟؟؟؟؟ کاردانی

واقعا رفتن و اومدن از تهران به کاشمر

خیلی سخت بود من بهش گفتم تو نگران نباش فقط به درس خوندن فکر کن

و هر وقت که میخواست بره من مرخصیشو پاراف میکردم اما مدیر مالی اذیت میکرد

می رفتم پیشش و شروع میکرد پشت سر محمد فحش دادن که اینا .... مالند من دهنش رو ... می کنم و از این حرفا

من هم خداییش خیلی قُد بودم مگه بچه تهران زیر حرف بچه شهرستان میمونه

می گفتم من رئیس مستقیمش هستم وخودم هم جایگزینش هسم

خلاصه اختلافات ما دامه داشت تا روز 18 تیر 1381 (از شانس گُه من) یه دانشجوی مازنی اومد درخواست وام داد.

اوضاع درسی خوبی نداشت پنج ترم مشروطی داشت و در حال اخراج بود

من بهش گفتم تو شرایط دریافت وام رو نداری و رفت بالا پیش مدیر کل

دستور داد پرداخت شود و من هم نوشتم من رئیس صندوق رفاه هستم و عضو کمیته و اینکه شما عضو کمیته وام نیستید و اجازه ندارید دستور بدهید

آقا اینو من نوشتم این آتیش گرفت

از اون طرف دانشجو رو تحریک کرد و اون هم اومد داد و هوار

رئیس دانشگاه خبر دار شد که چه خبره . مدیر مالی رو خواست و اون هم گفته بود که ایشون داره 18 تیر (که سالروز کوی دانشگاهه) اغتشاش میکنه

چشمتون روز بد نبینه کار به دفتر جاسبی رسید

به اونجا گزارش نوشت و خلاصه من رو از اون پست برکنار کردند

حالا ایشون نمی گذاشت من از امور مالی هم بروم هر بهش گفتم من مدرکم کامپیوتره و میخوام برم توی قسمت خودم نمی گذاشت و میگفت من به تو و

تجربه تو نیاز دارم. به هر جون کندنی بود خودم رو از دستش نجات دادم و رفتم کامپیوتر

یکسال اونجا بودم تا اینکه مدیر IT که با هم رفیق هم بودیم بهم گفت این گیر داده که باید دهن اینو صاف کنی و بفرستیش بر دانشکده فنی

دانشکده فنی اون موقع بهعلت جمعیت زیاد دانشجو و شلوغی به تبعیدگاه معروف بود. گفتم دکتر تو که از پس این آدم بر نمیای پس خودت رو باهاش درگیر نکن

من رو فرستادند دانشکده فنی و 4 سال دهن من صاف شد

و کلی اتفاقات دیگه همتوی همین خراب شده برام افتاد

دانشکده عوض کردم تا اینکه اواخر سال 95 با درخواست انتقال من به یک واحد دیگه موافقت شد و از اون واحد رفتم

6 سال هم اینجا بودم و بعدش بازنشسته شدم

روزهای آخر که داشتم تسویه میکردم یهو خبر رسید که مدیر مالی اسبق که الان دکتری گرفته شده معاون اداری و مالی این واحد

حالا من که جسته بودم ولی تو دلم میگفتم الان منو اینجا میدید دهنم صاف بود

هفت هشت ماهی گذشت که اینا یه مبلغی از طلبم رو نمی دادند رفتم و دیدم مدیر مالی نیست یهو دکتر جلوم سبز شد نمی دونستم چکار باید بکنم سلام

کردم یه نگاهی بهم کرد و گفت چقدر قیافه شما آشناست من کجا شما رو دیدم

تو دلم گفتم یا ابوالفضل خدا خودت بخیر بگذرون گفتم من فلانی هستم

آقا بغلم کردم برد توی اتاق نزدیک3 ساعت منو نگه داشت بهم میکفت و یکی از بهترین نیروهای من بودی اینجا چکار داری گفتم دنبال پولم هستم. رئیس

حسابداری رو صدا کرد و کلی بهشون گیر داد و گفت سند رو بیارید من امضا کنم و پول رو گرفتم.

ماه گذشته هم برامون مراسم گرفته بودند اینقدر ازم تعریف کرد که نگو

خلاصه همونی که آواره ام کرد آخرش ازش تقدیر کرد

همین

راستی بعدا فهمیدم که محمد حسابی زیر آب منو زده بوده و بعدا دکتری گرفت و به یک واحد گیلان منتقل شد

خلوتگاه من و دل...
ما را در سایت خلوتگاه من و دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jafari277a بازدید : 34 تاريخ : يکشنبه 26 آذر 1402 ساعت: 14:25