پیک نیکی

ساخت وبلاگ

قضیه برمیگرده به یهشب از همین شبها من فرداش امتحان داشتم و یه میز کوچک گذاشته بودم جلوم و کتاب دفترم رو روی میز گذاشته بودم

داشتم درس میخوندم که یهو برقها قطع شد

ما یک پیک نیکی داشتیم که بابا از اونجایی که همه کارهاش خشتکی بود هیچوقت اون رو درست سفت نمی کرد. برای همین همیشه

نشتی داشت.

اون شب وقتی برق رفت، بابا رفت توی حیاط خلوت و که پیک نیکی رو روشن کنه. چند ثانیه بعد دیدم بابا با پیک نیکی که آتیش گرفته بود از

جلوی من دوان دوان رفت به سمت تراس در رو باز کرد و پیک نیکی رو اداخت توی باغچه پشت خونه

ساختمان های ما چهار طبقه بود و هشت واحدی و مت طبقه چهارم بودیم.

گاز افتاد و یک صدای بدی داد و آتش کماکان ازش بیرون میزد

همسایه ها با شنیدن صدا از هر جایی که بودند اومدن بیرون و با صحنه مواجه شدند و فکر کردند بمب یا موشکه که عمل نکرده

یک لحظه صدای داد و جیغ و گریه بلند شد

زنگ زدند به انتظامات شهرک و آتش نشانی دقایقی بعد اونجا بودند

بابا هم خیلی ریلکس رفت پایین خلاصه انتظامات اونجا رو بست و آتش نشانی سریع با آب پاش و کف اومد و آتش رو خاموش کرد و همه

متوجه شدند که پیک نیکی بوده و آروم شدند

حالا سوال این بود که کار کیه؟؟

از هم سوال میکردند که کی اینکار رو کرده و هیچ کس جوابی برای آن نداشت مامور آتش نشانی پیک نیک به دست اومد و گفت این مال کیه ؟

هیچ کس جواب نداد روی گاز رو نگاه کرد و گفت جعفری کیه ؟؟

همه برگشتند و به بابا نگاه کردند

بابا

همسایه ها

بابا میگفت مال من نیست

ولی هیچ کس باور نمیکرد چون توی شهرک فقط دوتا جعفری بود و اون یکی اون سر شهرک بود

از اونجایی که بابا آدم موجهی بود هیچکس بهش هیچ چیزی نگفت ولی با نگاه هاشون عمه های بنده رو مورد تفقد قرار دادند

خب پدر من اگه اون شیر پیک نیکی رو می بستی اینقدر قصه درست نمی کردی

خلوتگاه من و دل...
ما را در سایت خلوتگاه من و دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jafari277a بازدید : 20 تاريخ : سه شنبه 19 دی 1402 ساعت: 12:40