خلوتگاه من و دل

متن مرتبط با «گاهی گمان نمیکنی و میشود» در سایت خلوتگاه من و دل نوشته شده است

گیلاس دزدی اونا

  • سال 65 یا 66 بود همونطوریکه قبلا هم نوشتم تابستونا اوج بیکاری بود و یکی از سرگرمی های جوونا رفتن به باغها و دزدی گیلاس و آلبالو بودخب توی محل ما انواع و اقسام جوونها بودندیه سری بچه مذهبییک سری سوسول یک سری سر به زیر یک سری اهل گل کوچیک و ورزش یک سری اهل الواطی و دعوا که خاطره در مورد همین هاستالقصهشبی از شبها ما چهار پنج تایی نشسته بودیم نردیک درب ورودی شهرک که الان اتوبان بابایی شده و وقت میگذراندیم و اون زمان این وقت شب عین شهر ارواح شهرک خلوت خلوت می شدساعت حدود 10 شب بود دیدیم از ته خیابون گله لات و لوتا دارند میان حدودا 7 - 8 نفر می شدند اون موقع زیاد چاقو دست نمی گرفتند البته که اینا جوجه لات بودند و گاهی پنجه بوکس و نانچیکو و اون موقع یه چیزی مد شده بود که از این تسمه های پرده که توش سرب هست دست میگرفتند کَت ها باز و سوت زنان به ما نزدیک شدند سلام و علیک کردند و گفتند داریم میریم گیلاس شما نمیایید گفتیم نه ما دیشب رفتیم خلاصه اینا رفتند حدود یک ساعت گذشت دیگه داشتیم میرفتیم که صدای تیراندازی اومد اون موقع ها به خاطر موشک بارون این صدا ها عادی بود یا اصلا در مقابل حمله هواپیما و صدای ضد هوایی و موشک، تیراندازی صدایی نداشت . همین تیراندازی شد یه سوژه که تفسیر ها شروع شروع شد یکی میگفت احتمالا کمیته است یکی میگفت کلانتریهو بعدش هم صدای آژیر چند تا ماشین پلیس بلند شدخلاصه یه مقداری بیشتر موندیم تا اینکه دیدیم از در شهرک دوتا شون دارند میدوند هن هن کنان به ما رسیدند لباسها خاکی و صورتشون خیس عرق سراغ بچه های دیگه رو گرفتند که ما بیخبر بودیم و گفتیم ندیدیمشون و خودشون شروع کردند به تعریف کردن که رفتیم ازگل و این سری یکی از بچه ها یه باغ دیگه رو پیشنهاد داد موقع برگشتن داشتی, ...ادامه مطلب

  • خواهر ناتنی

  • من رو می گی گفتم استخدام کجا ؟؟ گفت همینجااز طرف تو درخواست نوشتم و حاج آقا دستور داد و استخدام شدی. گفتم بابا من دارم میرم آلمان گفت باشه هروقت کارت درست شد برو اول اردیبهشت 73 حکم من خورد و هیچوقت سفارت آلمان به من ویزا ندادمن در دفتر معاونت دانشجویی و کنار بابا مشغول به کار شدمیک سال بعد با مهناز آشنا شدم بیشتر اوقات تلفنی با هم در ارتباط بودیممن شماره ای ازش نداشتم و همیشه اون به دفتر زنگ میزدهر وقت هم که من تلفن رو بر نمی داشتم قطع میکرداون موقع هم موبایلی وجود نداشت و اگر هم بود فقط اونهایی که وضع مالی خوبی داشتند ازش استفاده میکردندیک روز من رفته بودم سرویس بهداشتی و گویا مهناز کار واجبی داشتزنگ زده بود و بابا برداشته بود گفته بود با فلانی کار دارم من تو دستشویی بودم که بابا اومدم در زد گفت علیرضاگفتم جانم گفت بیا تلفن کارت دارهگفتم کیه ؟؟گفت خواهرتهگفتم خب خودت با زهره حرف بزن گفت آخه بابا زهره نیست من نمی دونم این خواهر از کدوم پدرته؟؟!!! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بیخوابی

  • امشب بیخوابی زده به سرمکلا از موقعی که بازنشسته شده ام شاید تا بحال چند شب رو مثل آدمیزاد خوابیدم. اون هم اوایلش بودالبته دخترها هم بی تاثیر نیستند نیوشا که عین جغده کلا روزها خوابه و شب ها بیدار نیایش هم که این چند روز تعطیل بود تا 2-3 صبح بیدارنمیذاره آدم بخوابهوول میخوره راه میره. میره سر یخچال . اونقدر خیره سره که هر چی بهش میگی بخواب نمی فهمهالبته امشب رو نیوشا خداییش زود خوابید تازه از مسافرت اومده بود خیلی خسته بود ساعت 11 رفت بخوابه که فردا صبح بریم براش یه شلوار بخرمبرای محل کارش گفتند شلوار زاپ دار نباید بپوشی که خانم فقط شلوار زاپ دار داره.معمولا جمعه ها میریم میدان ولیعصر ، چهار راه امیر اکرم و یا بازار مروی. حالا یا خرید داریم و یا میریم به مغازه ها سر میزنیم . همین که شور مردم رو میبینم روحیه ام باز میشه.اصولا وقتی بیخوابی میزنه به سرم فکر گذشته میاد سراغم و برای اینکه دوباره یادش نیفتم میشینم فیلم میبینم و یا بازی میکنم. آخه چه فایده داره به گذشته برگردم بهترین تصمیم رو گرفتم. سرم تو زندگیمه و دارم کنار خانواده از زندگیم لذت میبرم. زندگی خیلی سریع میگذره و خیلی وقتا اشتباهات رو نمیشه جبران کرد. خدا رو شکر که همه چیز به خیر خوشی گذشت خدا یا راضیم به رضای خودت. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • کوه به کوه نمی رسه

  • سال 79 بودکه رئیس صندوق رفاه دانشجویی شدم کلی برو و بیا داشتمتا سال 81 که مدیرکل مالی عوض شد و آقای ... شد ذیحساب و مدیر کل مالی واحد.ما 5 تا رئیس اداره بودیم سه نفر زن و دو نفر مرد اون یکی هم سن بابا بود ولی خانمها همسن و سال من بودندروزهای اول که اومده بود من از رفتارش خوشم نیومد خب طبیعی هم بود تازه از شهرستان اومده بود و شده بود مدیرکل امور مالی کلی نیرو زیر دستش بودندحساب و کتاب یک واحد دانشگاهی در اختیارش بود. رفتم پیشش و بهش گفتم اگر اجازه بدهید من دیگه توی این اداره نباشمگفت من توی این همه رئیس اداره فقط با تو راحتم نمی خوام جایی بریاین گذشت در ادامه با هم خیلی اختلاف نظر داشتیم یه کارمند داشتم اسمش محمد که بچه فومن بود. خب از حق نگذریم گیلانیها یه کم زیر آب زن هستند ومازندرانی ها با گیلانی ها خوب نیستند.محمد تازه دانشگاه قبول شده بود کجا ؟؟؟؟ کاشمرچی ؟؟؟؟؟ کاردانیواقعا رفتن و اومدن از تهران به کاشمرخیلی سخت بود من بهش گفتم تو نگران نباش فقط به درس خوندن فکر کنو هر وقت که میخواست بره من مرخصیشو پاراف میکردم اما مدیر مالی اذیت میکردمی رفتم پیشش و شروع میکرد پشت سر محمد فحش دادن که اینا .... مالند من دهنش رو ... می کنم و از این حرفامن هم خداییش خیلی قُد بودم مگه بچه تهران زیر حرف بچه شهرستان میمونهمی گفتم من رئیس مستقیمش هستم وخودم هم جایگزینش هسمخلاصه اختلافات ما دامه داشت تا روز 18 تیر 1381 (از شانس گُه من) یه دانشجوی مازنی اومد درخواست وام داد.اوضاع درسی خوبی نداشت پنج ترم مشروطی داشت و در حال اخراج بودمن بهش گفتم تو شرایط دریافت وام رو نداری و رفت بالا پیش مدیر کلدستور داد پرداخت شود و من هم نوشتم من رئیس صندوق رفاه هستم و عضو کمیته و اینکه شما عضو کمیته وام نیستید , ...ادامه مطلب

  • ترانه فوق العاده زیبای "بسه برگرد" با صدای روزبه بمانی

  • هرجا که میرم پیش چشمامی بغضم مثل یه کوه سنگینهیادت میفتم نفسم میره دنیای این روزای من اینهیک لحظه چشمای تورو دیدم تا چشم پیش همه زیبا شممن واسه اون یک ثانیه باید چند سال دیگه منتظر باشمبسه برگرد من واسه تو عمرمو جنگیدم مرگمو با چشم خودم دیدمهرچی که هست تاوانشو میدمبسه برگرد من جون ندارم واسه ی این دردرفتن تو پشتمو خالی کرد از عمر من کم کن ولی برگردهر روز غرق این تبم اما برای یک شبم این درد تکراری نمیشهتو این همه آوار غم تا برنگردی رو دلم این داغ میمونه همیشهبسه برگرد من واسه تو عمرمو جنگیدم مرگمو با چشم خودم دیدمهرچی که هست تاوانشو میدمبسه برگرد من جون ندارم واسه ی این دردرفتن تو پشتمو خالی کرد از عمر من کم کن ولی برگرد بخوانید, ...ادامه مطلب

  • نیوشا

  • سه هفته ای میشه که نیوشا رفته سر کارحسابی مشغوله و تا حدود زیادی از کارش راضیهمحل کارش نزدیک خونه است و این خودش مزیت زیادیه نه ترافیک داره و نه کرایه زیادی میده البته بیشتر وقتها خودم میبرمش البته یک جای دیگه هم توی یه شرکت سرمایه گذاری براش کار پیدا شده جای پیشرفتش زیاده ولی مسیرش دورترهحالا خودش باید تصمیم بگیرهانشالله هرچی خیرهعمر چه زود میگذرهچه اتفاقات عجیبی خصوصا توی این ده سال افتاد از اینکه سرمایه زندگیم که شده بود یه ماشین و اون حمید آشغال از دستم گرفت و از دست دادن دوست عزیزم که همین مسئله باعثش شد تا از دست دادن مامان و بابا طی یک سال و اینکه در اوج ناامیدی همه چیز درست شد ضمن اینکه تصمیمی بزرگی که گرفتم و حالا ازش فوقالعاده راضیم . آدمیزاد از یک لحظه دیگه خبر نداره ولی امیدوارم برای همه بهترینها اتفاق بیفتهنیوشا خیلی به من وابسته است و خوشحالم که کاری نکردم تا از دستش بدمالان هم نیایش رو بردم مدرسه و منتظرم تا نیوشا بیدار بشه ببرمش سرکار بخوانید, ...ادامه مطلب

  • اخرین روزهای کاری

  • خب خدا رو شکر ثبت نام و انتخاب واحد این ترم هم تموم شدیه مقدار کارها مهم باقی مونده بود که حتما تا قبل از بازنشستگی باید انجام میشد که خدا رو شکر انجام شد و امروز تونستم بشینم و بنویسماین هفته آخرین هفته کاری منه و از هفته بعد به جرگه بازنشستگان می پیوندم از فردا میرم دانشکده ها برای خداحافظی. دیگه تو اتاق نیستم برای همین تقریبا امروز آخرین روز کاری حساب میشه (از نظر خودم) . شنیدم از فردا دوباره میخواد شلوغ بشه خدا به داد برسه هنوز خبری ازدانشجوهایی که دو هفته پیش گرفته بودن نیست خدا بخیر کنه بازنشسته !! عجب کلمه غریبی !! بعضی فکر میکنند هر کسی بازنشسته میشه، پیر شده ولی من اعتقادی به این حرفا ندارمتازه دوره جدیدی تو زندگی آدمهباید به نحو احسن ازش استفاده کردتازه وقت سفر کردنهوقت خوش گذرونیچقدر هم که حقوق میگیریم با این حال فعلا تصمیم خاصی ندارم و فقط میخوام استراحت کنم تا بعدش ببینم چی میشهبا پیام و مهرداد و فرشید و امید تلفنی صحبت کردم ببینم کاری مناسب روحیه من پیدا میشه یا نهتا ببینم چی پیش میاد ولی هر چی فکر میکنم آدمی نیستم که بخوام دوباره از کله صبح برم سر کار و تا شبمن یهویی هوای سفر میزنه به سرمراه میفتم تو دل جاده برای همین فکر نمی کنم هر کاری رو بتونم قبول کنمعمر آدم چه زود میگذرهسی سال مثل برق و باد گذشتموقعی که اومدم دانشگاه دانشجو ها متولد دهه 40 و 50 بودند الان دهه هشتادیخیلی با هم فرق دارند اندازه زمین تا آسمونامیدوارم دوره زیبایی رو داشته باشممبارکم باشه بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تعطیلات تابستانی و یه عالمه حرف

  • چه دنیای کوچک و بی رحمی داریمدیروز مراسم آقای حق پرست بودپدر برادران مهران ، مهرداد و مهرزادیادش بخیر مرد بی آزار و مهربانی بودالان از جمع 4نفره ما فقط بابای حمید کلانتری زنده است که انشاالله خدا بهش عمر باعزت بدهدبابا سال 94 فوت کرد پدر فرشید رازبان سال 1400 و بابای مهردا هم امسالنمی دونم باید به خاطرات زیبای گذشته نکاه کنم یا به آینده مبهم و ترسناک آیندهتعطیلات تابستانی دانشگاه هم تمام شد و بعد از دو هفته امروز اومدیم سرکارخیلی تنبل شدماصلا حوصله کار کردن رو ندارمدرس نیوشا هم تموم شده و تسویه حسابش خورد به تعطیلات این هفته انشاالله کارهاش رو انجام بدهیم و انشاالله مدرکش رو زودتر بگیره ببینم کجا میتونم براش کار پیدا کنممن اصولا مریض نمی شم ولی وقتی مریض میشم در حد نابودیهیک هفته قبل از تعطیلات قلبم درد گرفت چهارتا بیمارستان رفتم و اکو و نوار قلب گرفتندگفتند چیزی نیست تا اینکه دیدم کلیه ام درد میکنه چه دردی !!رفتم بیمارستان هاشمی نژاد سی تی اسکن گرفتند دیدیم یه سنگ خیلی بزرگ دارم که باید سنگ شکن بشهدو روز دنبال سنگ شکن بودمدر طی این چند روز چیزی که نمی خوردم هیچ همینجوری هم بالا می آوردمدیگه کار به جایی رسیده بود که خون بالا می آوردمخلاصه سنگ شکن کردیم دیدم این خون بالا آوردن تموم نمیشهرفتم متخصص گوارش اندوسکوپی کرد گفت معده ات وحشتناک زخم شدهخلاصه 6 تا آمپول داد که هر روز یکی بزنم و مجدد بعد از یک هفته یه اندوسکوپی دیگه برای نمونه برداریحالا چه شانسی آوردمروز آخری که سرکار بودم یه دانشجو مراجعه کرد که حسابی کلافه بود هیچ کسی جوابش رو نمیداد و آخر سر به من مراجعه کرد با اینکه براش توضیح دادم که کارش به من ارتباطی نداره ولی با این حال دلم سوخت چون اینجا واقعا خیلی از همکاران ج, ...ادامه مطلب

  • نوروز ۱۴۰۱

  • نوروز ۱۴۰۱ پنجشنبه چهارم فروردین ۱۴۰۱   دو روز الیگودرز بودیم بد نبود چهار روز در ایلام بودیم شهری که سالها بود دوست داشتم برم.خدای من چه روزهای قشنگی چه خانواده مهربونی میزبان ما بودند. هر روز تو دشت و در دل طبیعت بودیم. صبح ها نیلوفر با شوهرش و دختر نازش در رو باز میکردند و میومدند . اینقدر ساده و بی غل و غش بودند که لذت می بردیم .خدا رو شکر که با خانواده روان و زارع آشنا شدیم. مادر نیلوفر دو شب ما رو دعوت کرد و برامون نان پخت . یک شب نان با دوغ و کره. و یک شب نان با روغن و شیره خرما. حالا بگذریم از اینکه شب دوم رو که با لقمه اول سرگیجه گرفتم , ...ادامه مطلب

  • شروع سال تحصیلی

  • سه روزه که دانشگاهها باز شده و دانشجویان و دانش آموزان سر کلاس میرنفعلا نیایش رو صبح خودم میبرم و ظهر با اسنپ بر میگرده اینقدر این بچه پُرروئه که نگو شب ها تا دیر وقت بیدار میمونه هر کاریش هم که میکنیم نمیخوابه و صبحا توی ماشین کلا تعطیله مثل آدمای مَنگ فقط در و دیوار رو نگاه میکنه رفتار های دانشجویان ورودی 99 و 1400 خیلی جالبهاصلا هیچی بلد نیستند البته تقصیر خودشون هم نیست . با حال و هوای دبیرستان اومدند و دو سال مجازی فقط با تقلب نمره گرفتنداصلا نمیدونند کلاس کجاست گیج و منگ توی راهروها دنبال کلاس میگردنداین هم یه تجربه جالب  توی این سالها بودنیوشا هم حالش خیلی بهتر شده و تقریبا اوضاع عادیه  و  ترم آخره و انشاالله تا خرداد فارغ التحصیل میشهاز مسافرت که اومدیم یک روز بعد مهری رفت تبریز و هنوز برنگشته و فکر کنم تا آخر هفته برگردهامسال هم یه تجربه جدید توی مسافرت با اینا داشتیمانشاالله سال پر خیر و برکتی برای همه باشه بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تولد نیوشا

  • این سه روز رو هم درگیر نیوشا بودیمچهارشنبه بردمش سونوگرافی خدا رو شکر طحالش زیاد مشکل نداشت ولی باید با دارو رفع بشهدلم خیلی براش میسوزه دائم تهوع داره هیچی نمی تونه بخوره به دکترش پیام داد نتیجه سونو رو براش فرستاد گفت خدا رو شکر خوبهپنچشنبه صبح از خواب که بلند شد حالش بد بود همینجوری عوق میزد. گفتم با یه دکتر دیگه مشورت کن ببین چی میگه یه دکتر فوق تخصص براش پیدا کردم زنگ زد بهش یه سری دارو براش تجویز کردرفتیم داروخانه گرفتمتا ساعت 7 شب زیر سرم بود خیلی بهتر شدبعد رفتیم شیرینی فروشی برای تولدش یه کیک گرفتیم  و اومدیم خونه تولدش بود و مهری رفته بود براش بادکنک گرفته بود خلاصه یه جشن خیلی مختصر براش گرفتیم و رفت خوابیددیروز هم دوباره بردمش برای سرم تراپیشب هم بردمشون بیرون تا 12 شب خیابون گردی  بعد اومدیم خونه داشتیم میوه می خوردیم که گفت بابا به من لیمو شیرین میدی ؟؟؟بهش دادم دوتا سه تا،  خورد . گفت بازم داری ؟؟؟گفتم نه تموم شد .گفت باز میخوامگفتم الان ساعت 12:30 شبه فردا برات میگیرمگفت میخوام ای خدا حالا از کجا پیدا کنم ؟؟؟زنگ زدم به میوه فروشی سر کوچه شانسش باز بود گفتم دو کیلو لیمو شیرین برام بیارتا ساعت 2 داشت میخوردخدا رو شکر خیلی بهتر بود بعد از چند روز بالاخره میلش به چیزی باز شدامروز هم دوباره میبرمش سرم تراپی امیدوارم هر چه زودتر سلامتیشو به دست بیارهدو سه روز دیگه امتحاناتش شروع میشه بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ترانه فوق العاده زیبای "نالوطی" با صدای شایا شروان

  • ترانه فوق العاده زیبای "نالوطی" با صدای شایا شروان شنبه بیستم دی ۱۳۹۹   سر تو نالوطی با یه شهر جنگیدم پشت تو بودم و آخر همه بهم خندیدن یه جوری نارو زدی که جای زخمت خوب نمیشه همه گفتن نرو دنبالش گفتن این آخریشه من دلم تنگ میشه واست تو دلت میره با خندش جوری که واست میمردم تو یه وقت نمیری واسش من دلم تنگ میشه واست تو دلت میره با خندش جوری که واست میمردم تو یه وقت نمیری واسش اسم تو جایی میارن بدجوری بهم میریزم حتی فکرشم منو میکشه بهت بگه عزیزم من دلم تنگ میشه واست تو دلت میره با خندش جوری که, ...ادامه مطلب

  • ترانه فوق العاده زیبای "دلتنگنتم" با صدای آوات

  • خوبی حالت چطوره بی من خبر داری ازم بی رحم؟ نه نداری خوبه! خوبی که حالت خوبه قلبت میزون میکوبه آروم اصلا خبر داری چقدر دلتنگتم بی معرفت مگه چی میخواستم ازت، جز اینکه تو باشی فقط تو تنهایی دلتنگتم با آدما دلتنگتم هر مدلی که فکر کنی من این روزا دلتنگتم مثل شکنجه اس واسم حست غریبه بودنم با تو گرفتی چشم زیباتو بارون یادم میاره چه آسون اون شبو تو خیابون حالا خالی شده جامون اصلا خبر داری چقدر دلتنگتم بی معرفت مگه چی میخواستم ازت جز اینکه تو باشی فقط تو تنهایی دلتنگتم؛ با آدما دلتنگتم هر مدلی که فکر کنی, ...ادامه مطلب

  • ترانه فوق العاده زیبای "نفس" با صدای فرزاد فرزین

  • این شهر و خیابوناش بعد تو دلگیره چون همه خاطرهاش از تو جون میگیره تا کجای قلب من ریشه کردی عشقم هر چقدر دور بشی دیگه بی تاثیره نفس نفس کنارتم با هر نفس به یادتم من عاشقت شدم یه روز و ترک نمیشه عادتم هر وقت دلت هوام و کرد تو بارونا قدم بزن بدون همیشه خاطرت عزیزه و میمونه تو قلب و یاد من لحظه ها میگذرن و من همونجا موندم تو همون لحظه که عشق تو رو میسوزوندم  قلبمم آتیش گرفت هر قدم دور شدی میدونستم نمیخواستی ولی مجبور شدی نفس نفس کنارتم با هر نفس به یادتم  من عاشقت شدم یه روز و ترک نمیشه عادتم هر وقت, ...ادامه مطلب

  • ترانه فوق العاده زیبای "باید تموم می شد" با صدای علیرضا پوراستاد

  • ما اشتباه تلخ هم بودیم از باور هم دیگه کم بودیم تو ماجرای قتل این احساس ما هر دو با هم متهم بودیم حس میونه ما یه عادت بود ما عشقو تو هم خونگی دیدیم ما اشتباه سادمون این بود وابستگی رو عشق فهمیدیم باید تموم میشد وقتی که آیندت با من حروم میشد باید تموم میشد این بهترین راه بود باید تموم میشد واسه فرار از هم تو این خونه هر ثانیه دنبال در بودیم این خونه از ما خسته بود و ما از زندگیمون خسته تر بودیم ما با خیال عاشقی باهم تو برزخ این خونه افتادیم ما با غرور عشق بد کردیم باید تقاص عشق و می دادیمباید تمو, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها